(وفیکل شیء له آیة تدل على أنه الواحد)
«در هر چیزی نشان? شناخت خدا و دلیل قدرت او است. نشانه و دلیلی است که میرساند خدا یگانه است«.
در جهان هیچ قدرتی نیست مگـر ایـن که مطیع و فرمانبردار قدرت خدا است. این طاغی و سرکشی که خواسته است بیتالحـرام کعبه را ویران سازد، خدا نوعی از پرندگان را به سویش فرستاده است، تا میکروب آبله یا حصبه را بدو برساند. این میکروب او را و قوم او را نابود گرداند، پیش از این که وارد مکّه گردد. این نعمتی بود که خداوند اهل حرم خود را در آن غرق فرمود - با وجود این که بتپرست بودند - تا خان? خود را محفوظ بدارد. تا زمانی فرارسد که کسی را مبعوث فرماید و به میان انسانها روانه دارد که خان? او را با نیروی دین خود صلّی الله علیه وآله وسلّم مصون بدارد. این نعمت خدا بلائی گردید و دشمنان خدا فیلداران را دربر گرفت. آن دشمنانی که خواستند به بیتالحرام تجاوز و تعدّی کنند بدون این که گناهی مرتکب شده باشد و کار بدی کرده باشد.
این چیزی است که در تفسیر این سوره میتوان بدان اعتماد کرد و آن را پذیرفت. جز این هر چه گفتهاند درست نیست آن را پذیرفت، مگر با تأویل و توجیه کردن آن، تازه اگر روایت آن صحیح بوده باشد. از جملة چیزهائیکه قدرت را عظمت میبخشد این است کسانی که با فیل مـینازیدند و خویشتن را بزرگ میدیدند - فیل که بزرگترین جثّه در میان چهارپایان را دارد - با کوچکترین جاندار نابود شوند که به نظر نمیآید و با چشم دیده نمیشود، بدان گاه که خدا مقرّر بفرماید و آن را به سوی هر کس که بخواهد بفرستد و رهسپار بفرماید. شکّ نیست که عاقل میداند این بزرگترین و شگفتترین و چشمگیرترین کار است«. ما چنین معتقدیم این شکلی که استاد امام از آبله یا تبه از گل آلوده به میکروبها به تصویر میکشد، و یا آن چـیزهائی که برخی از روایتها نقل میکنند و میگویند: سنگها سرها و پیکرها را سوراخ سوراخ میکردند، و از پیکرها میگذشتند و بدنها را میبریدند و آنها را تکّه تکّه بسان برگهای خشک پرپر که همان «عصف« است برجای میگذاشتند ... به نظر ما این شکل یا آن چیزهائی که روایت شدهاند دارای دلالت بیشتر بر قدرت و تدبیر خدا نبوده، و سزاوارتر برای تفسیر این حادثه نمیباشند. بلکه این بسان آن در امکان وقوع حادثه، و از لحاظ دلالت بر قدرت و تدبیر خدا یکسان است. به عقید? ما همگون و همتا بشمار است چه قانون آشنا برای مردمان، و آشکار در دانش ایشان، جاری و سازی شده باشد و قومی را نابود کرده که خدا نابود نمودن ایشان را اراده فرموده باشد، یا این که قانون خدا جاری و ساری شده باشد که برای مردمان آشنا و آشکار نباشد، و در علم و دانش آنان سابقه نداشته و نامعلوم باشد و قضا و قدر یزدان را پیاده کرده باشد.
قانون خدا تنها آن چیزی نیست که انسانها با آن آشنایند و آن را دیدهاند و آزمودهاند. انسانها جز گوش? اندکی از قانون خدا را نمیدانند، آن مقدار که خدا به انداز? توانشان پرده از آن برایشان برمیدارد، و بدان اندازه که در پرتو آزمونهایشان و بینشهایشان و درک و فهمشان در طول زمان آماد? پذیر? آن میگردند ایشان را با قانون خود آشنا میسازد و بس.
بدین خاطر ما در برابر خارقالعاده حیران و ویلان نمیایستیم، و شکّ و تردید به خود راه نمیدهیم، و خارقالعاده را تأویل و توجیه هم نمیکنیم - هر وقت روایت صحیح بیانگر آن باشد - یا این که در نصوص قرآنی آمده باشد، و در شرائط و ظروف حادثه چیزی باشد که برساند خارقالعادهای انجام پذیرفته است، خارقالعادهای که معلوم و معروف برای ایشان نبوده است. در عین حال چنین معتقد نیستیم که روی دادن کاری مطابق قانون آشنا برای مردمان تأثیر کمتری و دلالت ناچیزتری دارد از روی دادن همان کار برابر قانون ناآشنا برای مردمان و خارقالعاد? معلوم و معروف ایشان. چه قانون معلوم و معروف برای مردمان، در حقیقت نسبت به قدرت انسانها خارقالعاده است . . . طلوع و غروب خورشید خارقالعاده است، هر چند معلوم و معروف برای مردمان است و هر روز انجام میپذیرد. تولّد هر کودکی خارقالعاده است، هر چند هر لحظه روی میدهد. اگر جز این است هر کس میخواهد بیازماید بگذار بیازماید. مسلّط گرداندن پرندگانی - هر چه بوده و هر چه باشند - بر ابرهه و لشکریانش، پرندگانی که سنگهای خرد شده و آلوده به میکروبهای آبله و حصبه را برداشته و به سوی زمین میاندازند، آن هم در همگون زمانی، و پدید آوردن همچون وبائی در میان سپاهیان، در لحظهای که سپاهیان میخواهند بر بیتالحرام بتازند و کار آن را یکسره سازند، جاری و ساری شدن قضا و قدر خدا بدین نحو و بدین شکل، خارقالعادهای و بلکه خارقالعادههائی است که کاملاً بر قدرت خدا و صورت پذیرفتن قضا و قدر او دلالت دارد. این امر دلالت کمتری و عظمت ناچیزتری از این ندارد که یزدان سبحان پرندگان ویژهای را روانه فرماید، پرندگانی که سنگهای ویژهای را بردارند و آنها را بیندازند، و این سنگها کار ویژهای در لحظ? معیّنی با بدنها بکنند . . . چه این و چه آن فرقی ندارد. این خارقالعاده است، و آن هم خارقالعاده است، هر دو یکسان خارقالعادهاند . . .
ما به خصوص در این حادثه تمایل بیشتری بدین امر داریم که وقوع همچون حادثهای را خارقالعاده بدانیم. معتقدیم خداوند پرندگانی را گروه گروه روانه کرده است، پرندگانی که بر خلاف معلوم و معروف آمدهاند و ابرهه و لشکریانش را سنگاران کردهاند. دیگر نیازی نیست روایتهائی را پذیرفت که حجم پرندگان و شکل آنها را به گون? شگفتانگیزی توصیف میکنند. ما همگون این کارها را در جاهای دیگری مییابیم. این امر میرساند در اینجا مبالغه کردن و به هول و هراس انداختن بدین حادثه اضافه شده است. این پرندگان سنگهای ناشناختهای را برمیداشتهاند، سنگهائی که کار ناآشنائی را با بدنها انجام میدادهاند . . .
ما بدین امر میگوئیم، نه بدان خاطر دلالت بزرگتری و حقیقت سترگتری دربر دارد. ولی بدان سبب که فضای این سوره و شرائط و ظروف حادثه، این مفهوم را به ذهن نزدیکتر میکند. یزدان سبحان کاری را برای بیتالحرام میخواست. میخواست آن را محفوظ و مصون دارد تا جایگاه ثواب بردن و محلّ امن و امان مردمان شود، و نقط? گردهمائی و مرکز همایش عقید? جدید گردد. جایگاهی باشد که از آنجا این عقیده، آزاد و رها حرکت کند. در سرزمین آزاد و رهائی پدید آید و بیارامد، سرزمینی که کسی از خارج بر آن حکومت و فرمانروائی نکند، و حکومتی بر آن چیره نگردد که آن را مقهور فرمان خود سازد، و این دعوت را در پایگاه خود محاصره نماید. همچنین خدا میخواست این حادثه را درس عبرت پیدا و آشکاری برای هم? دیدگان در میان هم? نسلها گرداند. خداوند حتّی در این سوره بعد از بعثت بر قریش منّت مینهد، و این حادثه را مثالی برای رعایت و عنایت خود از مکانهای مقدّس خویش و دفاع از آنها ذکر میکند . . . از جمل? چیزهائی که با فضای هم? این شرائط و ظروف همخوانی و هماهنگی دارد، این است که این حادثه با تمام اصول و اجزاء خود به شکل خارقالعاده و ناشناخته و نامعلوم در عرف و عادت مردمان روی بدهد و به وقوم بپیوندد. دیگر انگیزهای در میان نیست که کوشش شود شکل معروف و معلوم کار در حادثهای ترجیح داده شود که خودش و شرائط و ظروف آن منحصر به فرد و نادر است . . . به ویژه معلوم و معروف در کار آبله یا حصبه با چیزی سازگار نیست که دربار? آثار این حادثه در حقّ سپاهیان و فرمانده ایشان وقوع پیدا کرده است. زیرا آبله یا حصبه جسم را تکّه تکّه و پاره پاره نمیسازد، و سینه را نمیشکافد تا دل پدیدار آید . . .
عناوین یادداشتهای وبلاگ